〤 حسـِــ قــَـشـَـنـــگـِــ مـَــنــــ 〤
عاقب يك جايي ... يك وقتي ... به قول شازده كوچولو ! دلت اهلي يك نفر مي شود حتي براي نوازش نكردنش تو مي ماني و دلتنگي ها سراسيمه مي شوي بي دست و پا مي شوي دلتنگ مي شوي دلواپس مي شوي نمي شود زن بود و عاشق نبود زن که باشی گـاهی کم میاوری زن که باشی گاهــی میزنی زیر گریه دست خودت نيست میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی
نظرات شما عزیزان:
و دلت براي نوازش هايش تنگ مي شود
تو مي ماني و قلبي كه لحظه هاي ديدار تندتر مي تپد
دلبسته مي شوي
مي فهمي نمي شود ...
دست هایی را که
مردانگی شان امنیت میاورد
و شانه هایی را که
استحکام آغوششان
لمس آرامش را
به همراه دارد
دست خودت نيست
زن كه باشی
گاهي دوست داري
تكيه بدهي ...پناه ببري ... ضعيف باشي
دست خودت نيست
که دلش بلرزد و صدایت کند بانو...
زن كه باشي
گاهي رهايش مي كني و پشت سرش اب مي ريزي
و قناعت مي كني به روياي حضورش
به اين اميد كه او خوشبخت باشد
دست خودت نيست
زن كه باشي
همه ي ديوانگي هاي عالم را بلدي
میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی و حس کنی نگاهش را
زن که باشی
هزار بار هم که بگوید دوستت دارد
باز هم خواهی پرسی دوستم داری؟
و ته دلت همیشه خواهد لرزید . . .
: